سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرواز پرستو ها

صفحه خانگی پارسی یار درباره

داستانک خواندنی لئون تولستوی

روزی لنون تولستوی در خیابانی راه میرفت که ناآگاهانه  به زنی تنه زد.

زن بی وقفه ش..... روع به فحش دادن شد وبدو بیراه گفتن کرد.

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش داد،تولستوی  کلاهش را از سرش برداشت ومعذرت خواهی کرد 

ودر پایان گفت: مادمازل من لنون تولستوی هستم.

زن که بسیار شرمگین شده بود عذر خواهی کرد وگفت : چرا شما خودتونو زودتر معرفی نکردید؟

تواستوی در جواب گفت:  شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کارو ندادید


عاشقانه

یه روز احساس کردم اورو با یه غریبه ببینم دنیارو به اتش میکشم

اما امروز کبریتی هم روشن نمی کنم تا ببینم کجا وبا کی هستیقابل بخشش نیست

 

همیشه مهم تو بودی اگه غروری بود برای تو بوددوست داشتن

اگه احساسی بود بازم برای تو بود

ومن قانع برای یه نگاه تو بودم نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه یه غم یا یه غروب پاییزی توش بود

 

کاش بچه بودم وبزرگ ترین شیطنتم نقاشی روی دیوار بود

کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی ودرد با یک بوسه همه چیز را فراموش میکردمبووووس